مدرسه ما
بعد از سه الی چهار ماه که در مدرسه منجيل بوديم "دبستان نوبنياد سد سفيد رود" در هرزویل افتتاح شد و ما همگی به اين مدرسه منتقل شديم. دو عکس پايين يادگار آن زمان هستند. عکس اول کلاس پنجمی ها و عکس دوم کلاس چهارمي ها هستند. عمدا اسم بچه هارا نمی آورم چون اسم همه يادم نمانده. اسم خيلی ها را ميدانم... ولی اگر کسی توانست کمکم کند که بتوانم همه اسامی را بياورم.
تصويری از مرحومه خانم زينت السادات مساوات، معلم فارسی، انشاء و رسم الخط ما. اين بانوی دانشمند در زبان فارسی من آن "خشت اول" تلويحی را آنچنان گذاشت که تا امروز خير آنرا ميبينم.
يادش بخير... يکروز دست به دامن "مش قربان" بابای شريف مدرسه شديم که الا و بلا اين صندوقهای بزرگ قفل دار را باز کن ببينيم توی آنها چيست. بالاخره با موافقت خانم رستمی مدير دبستان صندوقها باز و چشمانمان از تعجب گرد شدند. توی صندوقها دهها اسباب بازی و لوازم ورزشی بود از جمله توپ های مختلف ورزشی و چندين حلقه هولاهوپ که تا به حال نديده بوديم و نميشناختيم ولی خيلی زود طريقه بازی با آنها را ياد گرفتيم. خدا بيامرز خانم مساوات بعد از چند روز ديگر از دستمان عاصی شده بود و هولاهوپ هارا "توقيف" کرد. يادش بخير چه خانم فهيم وصبوری بود.
موسيو لئون، مرد موسفيد بسيار شريف ارمنی که ما را هر روز با اتوبوس از مدرسه منجيل به خانه مياورد هرگز اجازه نميدادکه روی صندلی جلو بنشينيم چون ميترسيد اگر ترمز محکمی بگيرد سرمان به شيشه جلو بخورد وقتی ميپرسيديم چرا ما جلو ننشينيم؟ در جواب ميگفت "اين صندلی سوزن داره" و ما هم باور کرده بوديم. يادش بخير اتوبوس ديگری هم بود که " انترناش" ناميده ميشد حتما اسمش اينترنشنال بوده؟! آن اتوبوس هم در پنجاه درصد زمان موتورش جوش مياورد و آقای کاکاوند مشغول تعمير آن بود
کلاس پنجمی ها همراه مدیر مدرسه، خانم رستمی
کلاس چهارمی ها همراه خانم معلم سجادیان
مش قربان، بابای مهربان مدرسه، که کلی فرانسوی بلد بود
مدال افتخار من در کلاس چهارم
|
افتخار دبستان سفیدرود
|
_____________________________________
سرما و برف سنگين سال چهل و سه
در سال چهل و سه آنچنان برف شديدی توام با کولاک در هرزويل باريد که اهالی شهرک مجبور شدند بين خانه ها تونل بزنند تا مواد غذايی و نفت به خانه ها رسانده شود. صبح روز اول که از خواب بيدارشديم ديديم هوا به طرز مشکوکی تاريک است... تا اينکه متوجه شديم کوه برف جلوی پنجره ها را آنچنان گرفته که نور به داخل نميرسد. اين اوضاع برای ما بچه ها خيلی خيلی جالب و ماجراجويانه بود. در صورتيکه پدر و مادر هايمان نگران بودند... برف به ارتفاع بيش از يک و نيم متر؟! و در جا های کولاک زده بيش از دو متر! خلاصه سه روز پس از برف از خانه بيرون آمديم و سر و گوشی به آب داديم که ببينيم در شهرک چه خبر است. "موسيو لئون" با چوب بلندی در ميدان ايستاده بود و با فروبردن چوب به درون کوه برفها دنبال اتوبوس "برليه" ميگشت و زير لب ميگفت "نميدانم اتوبوس را چهار روز پيش اينجا پارک کرده بودم يا آنجا..." چنين برف و کولاکی ديگر هرگز نديدم و شايد هم نبينم. هنوز صدای زوزه گرگها و شغالهای گرسنه که تا ساعتها پس از نيمه شب با صدای وحشتناکشان کنسرت گرسنگی اجرا ميکردند در گوشم ضبط شده. شب دوم بود که گرگهای گرسنه در پشت خانه ما به مامور شبگرد محل حمله کردند و پدرم به کمک او شتافت
در اين عکس ميشود کم و بيش ارتفاع برف را تخمين زد.
در جا های بادگير ارتفاع برف دو برابر اينجا بود، به طوری که اتوموبیل ها زیر برف پیدا نبودند
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر